خونه قبلی ما یه خونه قدیمیبود که از سطح کوچه پایین تر بود و سقفش هم چکه میکرد
تو شهر ما پاییز و زمستون فقط بارون میاد!
یادمه همین که شهریور میومد همه مشکلات ما شروع میشد باید ۴ ۵ تا ظرف میگذاشتیم وسط خونه که آب بریزه داخلش
به بار که من شعر دیگه بودم به قدری بارون وحشتناک بود تا پنج سانت زیر در آب بود و مامان میگه اون شب تا صبح نشستم قرآن خوندم ک فقط آب نیاد داخل
حتی فرداش که مامان زنگ زد یکی از اشناهامون موتور آب بیاره آب رو خالی کنه اومد دید و گفت آخه آب حیاط رو خالی کنم آب کوچه داره میریزه تو خونه تون:/
چقدر چقدر چقدر روزای سختی داشتیم تو اون خونه ...
وقتی خونه رو داشتیم میفروختم من از همه جاش عکس گرفتم میخواستم هیچ وقت یادم نره چه وضعی داشتیم و اگه الان چیزی داریم فقط لطف خداست و هر وقت بخواد میتونه همه رو از ما بگیره ...
حتی ساخت این خونه هم معجزه بود، اوایل گرونیها بود ک ما شروع کردیم ب ساخت اینجا همه گفتن نکنید نمیتونید
اما مامان گفت من میسازم دایی ع هم بود
هیچ وقت یادم نمیره چقدر مسخره میکردن ک هه واقعا قراره این ساختمون ساخته بشه ...
چقدر میگفتن نمیتونید اسکلت بیاد بالا همه رو میفروشید
هیچ وقت نگاه پر از حسادتشون وقتی برای اولین بار اومدن خونه یادم نمیره
هیچ کدومشون تا روزی که بیان خونه مون بهمون تبریک نگفتن فقط مسخره بود
اما ما فقط و فقط و فقط ب لطف خدا ساختیم
نمیدونم موقع ساخت ساختمون من چرا اصرار کرده بودم باید سر درمون یه آیه قرآنی باشه ... اون موقع هنوز تو بغل خدا نبودم ... اما یه سنگ خیلی قشنگ نه روش بسم الله الرحمن الرحیم نوشته دیدم و با اینکه برای اون موقع کمیگرون بود مامان خرید و بعدها فهمیدم که چقدر خوبه سر در خونه بسم الله الرحمن الرحیم باشه
عکسای اون ساختمون متاسفانه تو کامپیوتر بود وهاردم که سوخت اونا هم از بین رفت
اما من هیچچچچچ وقت یادم نمیره ما چ روزهایی داشتیم
هر بار که بارون میاد و سقف سالممون رو میبینیم هم من هم مامان خدا رو شکر میکنیم و میدونیم خیلیها الان وضع اون روزای ما رو دارن و متاسفانه کاری از دست من بر نمیاد برای رفاه حالشون فقط از خدا میخوام همه یه خونه گرم داشته باشن
امروز اینجا وحشتناک بارون بود .. همه فکرم اون سالها بود و کسایی که امروز شرایط اون روزهای ما رو دارن
خدایا هزار بار شکرت
هیچ وقت یادم نمیره هر چی دارم از لطف توست