دیروز از طبقه پایین صدای آهنگ میومد و دخترشون با مهمونشون میگفتن بیا برقصیم
یادم اومد مامان از بچگی چند روز مونده بود به تاسوعا عاشورا یا اربعین یا شب قدر یا روزای شهادت میگفت بهتره آهنگ نگذاری، مامان من هیچ وقت بهم سخت نگرفت و همیشه گذاشت خودم انتخاب کنم ولی منم نمیدونم چرا اما اکثرا به حرفاش گوش میدادم!
ولی دیروز داشتم فکر میکردم وقتی الان پدر مادرا این موارد رو قبول ندارن خب واقعا از بچهها وقتی بزرگ بشن نمیشه انتظاری داشت که بخوان علاقهای به این مسائل داشته باشن
من تو خانوادهای بزرگ شدم که پدربزرگم بی نهایت ایمان داشت مامان بزرگم اسم هر کدوم از امام بیاد اشکش در میاد مامانم از بچگی من رو میبرد مسجد خب این که الان سعی کنم تو بغل خدا باشم اصلا هنری نکردم!
درسته خیلیها مثل من بزرگ شدن و شاید الان انتخابشون راه من نباشه اما به هرحال آموزشش رو داشتن اما از بچههای الان واقعا نمیشه انتظاری داشت
البته اعتقادات هر کسی به خودش ربط داره
و من الان فقط مشکلم اینه اگه اگه اگه یه روزی بچهای داشته باشم چه جوری باید خدا رو به بچهم بشناسونم که از عقایدش خجالت نکشه !
چون الان تو خانواده تقریبا مذهبی ما بعضیاشون به اعتقادات من با اینکه همه شون حداقل نماز رو میخونن میخندن ولی من کلا نه آدمها و نه حرفاشون برام مهم نیستن ولی از کجا بدونم بچهم هم مثل من میشه
البته مامان میگه من تو رو سپردم به خدا تو هم بچه ت رو بسپار به خدا و خیالت راحت باشه
ولی از الان دلم برای بچهم ناراحته، فکر کنم شرایط اون از من سخت تر باشه ...