loading...

اردیبهشتِ پاییز

بازدید : 154
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 12:39

دایی می‌خواست موهاش رو کوتاه کنم بهم گفت به مامان بگم قیچی بیاره مامان هم آورد

بعد امروز هی گفت میترسم بدم دستت خراب می‌کنی 😂😂😂

ک گفتم خدا شاهده نداری کوتاه کنم اصلا قلبم می‌شکنه گفت چسب بزن😂😂😂😂 ولی دیگه قدرت من بیشتر از ایناست بردم کوتاه کردم

انقدم هی میگفت نمیتونی مو کوتاهی مردا فرق داره هی ال بل 😂😂😂 منم خوب شدم قد نصف پنج تومنی از‌‌‌ای کوچیکا‌ی قسمت موش رو کوتاه تر کردم ک خالی تر از طراف شد😂😂😂 ولی سرمه زدم کلا محو شد

خیلییییی هم خوب کوتاه کردم💪💪💪💪

بعد داشتیم چای میخوردیم گفت هر ماه بیا موهام رو کوتاه کن بهت افتخار میدم ارایشگرم بشی 😂😂😂 منم زبونم و در آوردم گفتم ن بابا بعد گفتم مثل این عقیده ای‌ها ک میگن ما مشتری دکتر داریم😂😂😂😂

مرمر‌ی کم موهاش کم شده ک میخواد دوران شیردهی مژک تموم شد بره تخصصی درست کنه

بهش گفتم الان ک وقت ندارید سرمه بزنید خیلی خوب میشه هم موهاتو تقویت میشه هم دیگه معلوم نیست که کن شده دیگه چون نمیتونست من زدم بهش یاد دادم

دایی هم دید گفت چ خوب شد دیگه همیشه بزن

دلمم شاد شد‌ی قدم برای بهتر شدن رابطه شون برداشتم ب هر حال زیبایی زن خیلییییییی مهمه

امروز از صبح هول کردم دیگه‌ی کله خوردم😂😂😂😂

مس سرویس عروسی خرید ، یعنی یک سرویس بسیارررررر ظریف شد ۳۸۵۰۰😑😑😑 خدای فریاد جوونامون برسه ...

خیلی خیلی خیلی سفر خوبی بود

خیلی خوش گذشت

تا دو ساعت دیگه هم راننده میاد و میریم سمت شهر بیخود خودمون! یعنی حجم تنفر من از شهرم غیر قابل بیان

فقط برای سالی یکی دو هفته دوستش دارم

سرخوشیِ سرکوب شده توسط آدم‌ها
بازدید : 152
يکشنبه 26 مهر 1399 زمان : 13:39

بچه ک بودم اصلا نمیتونستم و دوست نداشتم خونه دایی م۱ بمونم،‌ی بار موندم و اصلا حس خوبی نداشتم

اما خونه خاله‌هام خیلی خوب بود، خیلی میرفتم

گوریل هم ک ازدواج کرد اصلا دوست نداشتم حتی برم خونه شون ، زنش خیلی رو مخ بود و هر بار ما می‌رفتیم خونه‌شون با گوریل دعواشون میشد

تا اینکه دایی ع و م۳ ازدواج کردن ، با زنای اینا خیلی رابطه خوبی دارم

تابستون سال ۹۴ یک ماه کامل خونه دایی ع موندم و عالی خوش گذشت، زندایی ف۳ عین خاله‌م هست

این سری هم برای اولین بار خونه دایی م۳ یک هفته موندم و عالی خوش گذشتتتتت با مرمر هم رابطه‌م کلی خوب بود کلی با هم حرف زدیم

حالا امروز مامان اینا اومدن و امشب آخرین شبی هست ک خونه دایی هستیم

خیلی خیلی عالی بود

اصلا فکرش رو نمی‌کردم با مرمر بخوام خودمونی بشم 😂😂😂

همه آهنگام و آهنگِ" برا تو "برا تو
بازدید : 162
يکشنبه 26 مهر 1399 زمان : 13:39

صبح باز تو خواب حرف زدم البته داد زدم

با شامپانزه حیوون دعوا میکردم بهش گفتم فکر کردی چ گهی هستی!

انقد با داد گفتم ک طفلک مژک تو اتاق دیگه از خواب بیدار شد شروع کرد ب گریه

من سپردمشون ب خدا ... هرگز نمیبخشم

مس بیشعور اگه اون شب جلوم رو نمی‌گرفت و جوابشون رو داده بودم الان اینجوری نمیشد

Instagram:mel_ooo_dy

همه آهنگام و آهنگِ" برا تو "برا تو
بازدید : 145
شنبه 25 مهر 1399 زمان : 16:37

دیروز مژک خراب کاری کرده بود حسابی بوش پیچید تو خونه 😂😂😂 مرمر هی قوبون صدقه‌ش می‌رفت (مرمر میگه خراب کاری بچه آدم خوش حال کننده ترین اتفاق ) من تو اتاق بودم گفتم بوش برای من هم میاد😂😂😂

امروز داشت برای دایی تعریف میکرد گفت‌ی جوری هنرنمایی کرد ک برای ملودی هم بوش رفت 😁😁😁

من گفتم تازه من اصلا بو حس نمیکنم مرمر فکر کرد کرونا گرفتم و بویاییم رو از دست دادم گفت خب پس بویاییت برگشت گفتم من از اول نداشتم گفت خب پس شفا گرفتی 😂😂😂😂😂

####

مژک کلا خیلی بچه خاصی هست

ی جور عجیبی گریه می‌کنه یعنی قلب آدم با گریه‌هاش سیاه میشه کاملا میتونم هر بار گریه میکنه بشینم باهاش گریه کنم برای سکوتش می‌خوام ضعف برم

یا خنده‌هاش ک هوش از سرم می‌ره

اصلا نمیدونم چ جوری می‌خوام دوریش رو تحمل کنم

######

امشب‌ی کیک خیلی خوشمزه درست کرد اصلا عالی بود

######

خب ماشینم کارش تموم شد پاشم برم لباسای مژک رو پهن کنم و بعدش بخوابم

کاش مژک نزدیک بود بهمون 😭😭😭😭

####

دایی مودمش رو پیدا نمی‌کرد مرمر گفت همیشه همینه وسایل رو یادش نمی‌مونه، مادر جون ماشاالله ش باشه همه چی یادش میمونه گفتم آقا جونم همین طور بود البته کسی جرعت نمی‌کرد ب وسایلش دست بزنه گفت با اون هیکل ریزه میزه چ هیبتی داشت گفتم خیلیییییی از ته کوچه ک می‌اومد اگه بچه‌ها اول کوچه فوتبال بازی میکردن سریع‌ی گوشه میموندن‌ی وقت توپشون ب آقا جون نخوره 😂😂😂😂

###

مرمر گفت من همه ش میترسیدم مژک رو با بقیه نوه‌ها مقایسه کنن گفتم ب قول آقاجون حرف مفت زیاده یا حرف مالیات نداره 😂😂😂😂

آخی شب جمعه‌‌‌ای ب یادش افتادم 😘😘😘 می‌دونم ک جاش بهترین هست ...

نیاز شدیید به نویسنده
بازدید : 162
جمعه 24 مهر 1399 زمان : 20:38

دیشب موقع خواب کلی ب دایی پیام دادم

عصر ک اومد خیلی رابطه بهتری داشتن ...

به بهتر شدن رابطه شون خیلی امیدوارم چون هنوز از هم متنفر نیستن

امروز عصر براشون دو تا نذر رو شروع کردم و فقططططط از خدا خواستم رابطه شون خوب بشه

فقط همین

چیزی برای خودم نخواستم

شب با دایی و مرمر کل خونه رو تمیز کردیم، دای کلی تعجب کرده بود من این همه کار میکنم😁😁

گفت ماهی چقدر میگیری اینجا بمونی گفتم پنج تومن مرمر گفت‌ی چیزی بگو برای خودمونم پولی بمونه دایی گفت من حاضرم تو بمون ماهی ۵ بهت میدم 😁😁😁😁گفتم این سری باید برم پیش وکیل بازم میام

یعنی مژک ب حدی نفس شده ک قلبم می‌ره واسش نمی‌دونم چ جوری دوریش و تحمل کنم

گریه که می‌کنه آدم دلش میخواد بمیره ، اصلا عجیب گریه می‌کنه یهو سیاه میشه نفسش می‌ره ولی خیلی سریع دوباره می‌خنده

خیلی خیلی خیلی نفس شده

شب خودم رو وزن کردم ۲ کیلو لاغر شده بودم😂😂😂

ی چیزی خیلیییییییی برام جالبه اونم اینکه مرمر خیلیییی راحت با من حرف میزنه در مورد همه چیز

این هفته خیلی زود گذشت باورم نمیشه چند روز دیگه میرم خونه😭😭 دلم برای اتاقم تنگ شده اما دلتنگی برای مژک رو چیکار کنم

می‌خنده‌ی جور ضعف میکنم ... گریه می‌کنه‌ی جور ... نگاه می‌کنه‌ی جور

اصلا فقط براش ضعف میکنم 😭😭😭😭

حاجی خیلی دوست داره رابطه ش با دایی م۳ مثل من با دایی باشه ولی نیست ، البته من کلا رابطه‌م با دایی‌هام فرق داره

منم از وقتی با انتر و شامپانزه قطع رابطه کردم دیگه دوست ندارم با سپید و حاجی هم رابطه‌‌‌ای داشته باشم چون کلا ازشون بدم میاد

ولی امشب به دایی گفتم هفته‌‌‌ای چندبار ب حاجی زنگ میزنی گفت هفته؟!! ماهی یک بار بعد گفت فردا زنگ میزنم ک بیاد گفتم باشه منم میرم تو پارک 😂😂😂 گفت شب اینجا می‌خوابه‌ها گفتم میرم خونه همسایه 😂😂😂 دایی نگام کرد گفتم بابا بگو بیاد خری امد خری رفت😂😂😂😂

ولی برای خودم جالبه ک ب دایی گفتم با حاجی بیشتر حرف بزنه

یعنی من ب فکر همه هستم حتی کسایی ک ازشون متنفرم😂😂😂😂

5 عامل صعود قیمت بیت کوین
بازدید : 163
پنجشنبه 23 مهر 1399 زمان : 6:38

امروز خیلی خوب بود

صبح ک بیدار شدم مرمر گفت چرا چشات باد کرده رفتم تو آینه دیدم پشت پلکم ورم کرده فهمیدم ب خاطر گریه‌های دیشب

صبح صبحانه خوردیم کلی با مژک بازی کردیم بعد ناهار خوردیم و بردیمش پارک

امروز سومین روزی بود ک با مرمر میبردیمش پارک اطراف

تو راه داشتم از خوشگلیای مرمر میگفتم گفت حالا شاید برای ما فقط اینطور زیباست گفتم نه زن دایی مثلا بچه گوریل زشت بود نه ب دل ما چسبید ن دیدم کسی تعریفی کنه

ولی بقیه مثلا م خیلی قشنگ بود هر بارم می‌رفتیم بیرون کلی قربون صدقه ش میرفتن

بعد که نشستیم رو صندلی ۳ تا خانوم رد میشدم مژک رو ناز دادن گفتن بردیش خونه اسپند براش دود کنید چقدر نازه

گفتم دیدین ... مژک نفس

دیگه مژک وسط راه خوابش برد ما هم اومدیم سمت خونه

مرمر بهم گفت واقعا اون دو هفته چ جوری بقیه من رو تحمل میکردن گفتم ما فکر می‌کردیم قراره همیشه اینجوری بمونید ...

اومدیم خونه دایی هم اومد تا مژک رو بغل کرد گفتم دایی اول مامان بچه رو ببوس

و دایی ک مژک بغلش بود مرمر رو بوسید

دایی برای شام سرشیر رو از یخچال در آورد گفتم ااااا از اینا دارید گفت چرا نخوردین گفتم فردا میخورم بعد خواست بخوره گفتم نخور دیگه بزار برای من😂😂😂 بعد گفت فقط‌ی کم گفتم باشه اما نخورد! حالا فردا از گلوم پایین نمیره ک 😂😂😂

شام بعد از مدتها شیر گاو خوردم ، مدتها بود فقط از این پاستوریزه مسخره‌ها می‌خوردم

داشتم با موز می‌خوردم دایی گفت شیر موز برات درست کنم گفتم نه اونجوری نمیخورم

ولی همین ک ازم پرسید خیلی دلم دوست داشت...

وای انقد چسبید

دایی و مرمر ب خاطر کارشون اکثر مواد غذاییشون تقریبا ارگانیک

شب دوباره مرمر ک رفته بود مژک رو بخوابونه کلی با دایی حرف زدم دایی هم هی می‌خندید البته می‌فهمیدم ک کمی‌داره فکر می‌کنه

بهش گفتم خونه تو میام‌ی جور حرص میخورم خونه دایی ع میرم‌ی جور حرص میخورم

انقد دیشب اشک ریختم چشمام ورم کرده میبینی!!!

دیگه مرمر اومد گفت بیا مژک رو بخوابون البته من همه حرفام رو زدم

رابطه شون رو سپردم دست خدا ...

بازدید معاون بهبود تولیدات گیاهی استان از کاشت مکانیزه گندم در شهرستان اردبیل
بازدید : 156
چهارشنبه 22 مهر 1399 زمان : 13:37

دو شب پیش خواب دیدم انتر داره بهم دست میزنه منم بلند گفتم به من دست نزن عوضی و با صدای خودم از خواب بیدار شدم

عصر ک از مرمر و دایی پرسیدم من دیشب تو خواب حرف زدم گفتن نه

دیشب خواب مضخرف زیاد دیدم اما با حرف خودم از خواب بیدار نشدم ولی صبح مرمر بهم گفتم ملودی تو دیشب تو خواب حرف میزدی خندیدم گفتم حرف ک میزنم ولی دیشب رو یادم نیست گفت آره خیلی واضح گفتی این بچه رو اینجا نذارید کثیف میشه و از این حرفا

گفتم‌ی وقتایی انقد تو خواب میخندم ک خودم با صدای خنده خودم بیدار میشم بعد مامان میاد میگه چی شده گفت آره خیلی هم میخندیدی برای خودت

حالا ببینم امشب چ اتفاقی برام میفته اونم با این همه گریه ک امروز کردم

آخر شب دوباره حرفش شد با مرمر حرف میزدیم گفتم شما باید ب خاطر مژک زندگیتون رو عوض کنید ... امشب چشمای مظلوم مژک رو می‌دیدم و همینجا دوباره گریه‌م گرفت مرمر هم گریه کرد و گفتم شما حق ندارید الان زندگیتون اینجوری باشه مژک باید با عشق بزرگ شه دایی اومد گفت چشات چرا قرمز شده برو بخواب گفتم قرمز نیست و ب خنده گفتم اشک ریختم دایی مرمر رو نگاه کرد گفت چی شده مرمر گفت ب خاطر مژک گفت مژک چی شده گفتم شما با هم مشکل دارید اونم تحت تاثیر قرار میگیره، اگه با هم مشکل داشتید قبل به دنیا اومدنش جدا میشدید الان چرا اینجوری با هم جنگ میکنید مثلا این بچه پدر مادر دکتر داره

پرسیدم آخرین گلی که برای مرمر خریدی کی بود؟

و بعد گفتم دایی من چهار روزه اینجام شما یک بار هم رو هم نبوسیدن گفت هر چیزی جایی داره گفتم عمرا اگه جلوی من خجالت بکشید ... این زندگی مشترک نیست و گفتم دایی مرمر رو ببوس و گفتم دایی ب خدا نبوسی من فردا میرم من عادت ندارم تو خونه بی عشق زندگی کنم ...

و دایی مرمر رو بوسید

آخرش گفتم دایی فقط‌ی کلام میگم اون طوری رفتار کن که دوست داری شوهر مژک باهاش رفتار کنه

و یه کم آروم شدم ...

حالا ببینم با داستان امروز چه خوابی میبینم

حالا باید سرچ کنم ببینم تا این حد تو خواب حرف زدن اختلال و بیماری هست یا نه... کلکسیون بیماری من داره جمع میشه 😂😂😂

موانع و مشکلات گردشگری در ایران
بازدید : 162
چهارشنبه 22 مهر 1399 زمان : 13:37

بعد حرف زدن با مرمر انقد دلم گرفت ک فقط‌ی دل سیر گریه میخواستم

کلی بغضم و خوردم انقد ک چایی پرید تو گلوم

بعدش باید ب مژک غذا میدادم

دایی اینا مشغول‌ی سری کار بودن

ب چشمهای مظلوم مژک نگاه میکردم قلبم میسوخت اگه نتونه تو‌ی محیط آروم بزرگ شه

سوپ مژک تموم شد اومدم نماز بخونم دیگه حسابی زدم زیر گریه فقط از خدا خواستم زندگی‌شون رو نگاه کنه

نمیدونستم چ نمازی باید بخونم نماز حاجت خوندم و ب خدا گفتم هیچی برای خودم نمی‌خوام فقط اینا با هم دوباره خوب بشن

نمازم تموم شد دیدم مامان پیام داده یه سی دی رو میخواست بهش ک زنگ زدم بگم گفت تو چرا صدات این شکلی شده گفتم هیچی گفت تو گریه کردی گفتم ولش مامان و خودم رو لغت کردم چرا اصلا زنگ زدم گفت چی شده فردا بیام گفتم نه ...

گفتم هیچی نیست

بعد رفتم پیش دایی اینا گفت داری سرما میخوری گفتم نه گفت چرا اینجوری شدی گفتم هیچی

الان مژک رو بردن حموم من تو اتاقم و همینطور دارم اشک میریزم

هیچ کاری از دستم بر نمیاد فقط زندگی ‌شون رو سپردم دست خدا

از ین هفته چهارشنبه نذر شیخ نخودکی میکنم فقط برای اینا

برم ک الان مرمر میاد بیرون

امیدوارم فردا حالم خوب بشه ...

خدایا خودت کمکشون کن

موانع و مشکلات گردشگری در ایران
بازدید : 161
چهارشنبه 22 مهر 1399 زمان : 13:37

وای انقد مرمر از زندگیش گفت اصلا بغضم گرفته عمیقاً ...

خودش اشکش در اومد ...

کاش ک من هیچی نمیدونستم اصلا

موانع و مشکلات گردشگری در ایران
بازدید : 159
سه شنبه 21 مهر 1399 زمان : 20:38

خونه ک بودم مژک و با همه وجودم ناز میدادم مامان می‌گفت الان باید خودت مادر بودی

منم میگفتم وای مامان حوصله ندارم

الان ک اینجا پیش مژم هستم خودم خندم میگیره از سبک شعرایی ک براش میخونم نازایی ک میدمش اصلا‌ی شعرای عجیبی براش میخونم خودم هنگ میکنم ک وای من این شعر و ساختم 😂😂😂😂

ولی همچنان میگم من مادر نمیشم 😂😂

تدریس یکاهای اصلی-فیزیک دهم-مدرس فاطمه کنجوری

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی