امروز بسیار روز خوبی بود
صبح وسیلههای مامان جون و بردم خونه شون خاله ف۲ هم اونجا بود
یکی از همسایهها در اومد پرسید مامان کجاست ،اصلا نیست انگار من چیزی گم کردم یتیم افتادم 😂😂😂 گفتم تا جمعه میاریمش
یه آقایی ک کارای آموزشگاه رو میکنه اومد گفت من امسال خرمالو اومدم بچینمی آقاهه هر چی تو دهنش بود ب من گفت گفتم الان بچینین منم اینجام جرات نداره بعد یکی از همسایهها اومد گفت برای پسر بزرگش بزار گفت بیا اومدن یکی دیگه اومد بیرون گفت بیا اینم دومیخندیدیم چندتایی چید و رفت
اومدم خونه ناهار خوردم
رفتم دنبال باطری مودم دایی
بعد رفتم آرایشگاه نوبت گرفتم برای عقد ، پارسال ک اون آرایشگاه کذایی رفته بود انرژی منفی همه جاش بود اما امروز دوست داشتم جو رو
و قیمت با اینکه آرایش وی آی پی گرفتم ۵۰ تومن ارزون تر شد 😐😐😐 پارسال ۳۵۰ شد امسال با این همه گرونیا ۳۰۰!!!
بعد رفتم پارچه برای خودم و مامان جون خریدم ب دلیل کمبود موجودی پارچه شومیز رو نخریدم 😂😂😂😂
برای مژک فلش کارت اعداد و حروف الفبا خریدم
تو راهی پسر جوون نشسته بود داشت گیتار میزد پلیس بهش گیر داده بود بعد میگفت تو بلد نیستی با پلیس مملکت درست حرف بزنی نشستی آهنگ غیر مجاز میخونی یعنی این صحنه رو ک دیدم دلم میخواست اولی سیلی بزنم تو صورت پلیس بعد تف کنم تو صورتش....
یعنی میشه همه چی برگرده ما خوار شدن این عوضیا رو ببینیم
من مشکلم اینه جوونا فکر میکنم این حیوونا نماینده اسلام هستن و فقط دارن جوونا رو از اسلام و خدا و پیغمبر دو میکنن
قسم میخورم اگه خود امام علی بود اینجوری شخصیتی جوون رو حقیر نمیکرد
عاقبت این آدما رو باید دید
بعد رفتم جایی ک با ع قرار داشتم، دیدنش بهش گفتم مقنعه داشتی میگفتی منم اینجوری بیام گفت نه الان عوض میشم 😂😂😂😂
بعد گفت تو چ سفید پوشیدی 😂😂😂 عین این آره عروسا😂😂😂 من ب ع میگم مادر شوهرم هست ، گفتم آره دیگه داشتم با مادر شوهرم میومدم بیرون 😂😂
رفتیمی کافه ک تو حیاط آلاچیق داشت نشستیم
کادوی تولدم هم داد کی کیف جغدی خیلی قشنگ بود
۲ روز پیش قرار شد امروز مناسبتش تولدم باشه ولی اصلا انتظار نداشتم بتونه ۲ روزه برام کادو بخره😂😂 بهش گفتم چیه چرای طرفش سنگینه 😂 گفت سنگه😂😂 گفتم چ زود تونستی بخری گفت آخه پیام دادیم بیرون بودم گفتم آخه ایدهش چ سریع اومد تو ذهنت گفت دیگه از اولین دستفروشی خریدم😂😂😂😂😂
امسال اولین سالی بود ک تو مهر ماه کادوی تولدم رو گرفتم
خیلی خیلی خندیدم
بهش کادو مژک رو نشون دادم گفت آخه چ انتظاری ازش داری گفتم ۳ سالگی بتونه بخونه 😁😁😁
ب ع گفتم پنج شنبه باید برم هشتگرد گفت دیگه چرا گفتم مامان جون رو بیارم هفته دیگه هم میرم بندر گفت میخوایی کم تو شهر بمونی گفتم میدونی ک متنفرم از شهرتون😐😐(شهر منم البته همینجاست اما ازش متنفرم!)
گفت تو الان مراسم انقد میری سفر میب کارات میرسی گفتم من زرنگم رفتم آرایشگاه نوبت گرفتم فردا هم میرم خیاطی برا مامان جون هم پارچه رو اوکی کردم ک بدوزم 😅😅
داشتیم در مورد مرگ حرف میزدیم گفتم آخه ببین من نظرم با شما فرق داره من مرگ رو آخر زندگی نمیدونم واقعا همین الان شیرین ترین اتفاق زندگیم مرگم هست گفت اینا تو کتاباست کی اون جا رو دیده گفتم ببین وقتی اتصالات زیاد بشه،یعنی این و گفتم خودم خندیدمااا اونم گفت بله بله حجت الاسلام 😂😂😂😂😂
رفتیم حساب کنم آقاهه گفت راضی بودید گفتم تقریبا گفت چ مشکلی بود گفتم من ک نمیتونم بگم راضی بودم که شما همیشه سعی کنید بهتر باشید!!!😂😂😂😂
بعدم دیگه آمدیم خانه و برم بخوابم ک فردا هم روز بسیار خوبی در پیش است 😂😂😂
فردا با مس قرار دارم 😂😂
شب از ع کلی تشکر کردم بابت امروز اونم گفت من خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم خیلی خسته بودم ولی کلی بهم انرژی دادی رفیق!
ولی راستش اصلا نمیتونم بفهمم چرا ع دوست نداره من اینستاش رو داشته باشم وقتی بهم میگه رفیق !!!
خدایا میشه من قوربونت برم ؟!
من واسه تک تک لحظههای شاد زندگیم خندیدیم
پس خواهشن نگید خوشبحالش چ شاده ... اگه الان ک این و میخونید دلتون شکسته من بهتون قول میدم اگه سعی کنیدی روزی شما هم از ته دل میخندید
من هنوز چشمام نمیخندن ... براتون خنده چشماتون رو آرزو میکنم ....